۱- در همین مستند “آریامهر” هم بزرگترین ضعف شاه نمایان است. بهترین مصاحبههای شاه، به زبان انگلیسی یا فرانسه است. آنگاه که با دیوید فراست به انگلیسی صحبت میکند، حرفش مشخص است، زبانش درست و متناسب است. انسان خرمندیست که توان بیان آنچه در ذهنش میاندیشد را دارد.
۲- درست در لحظهای که مستند به مصاحبهها یا سخنرانیهای فارسی او میرسد، حرف شاه نامفهوم میشود. آنچه میخواهد بگوید، خطراتی که میخواهد هشدار دهد، گنگ و مبهم است. انگار شاه با زبان انگلیسی یا فرانسه تواناتر است تا فارسی. انگار در زبان انگلیسی میتواند همزمان هم شاه باشد و هم مدرن.
۳- زبان فارسی شاه، همان زبان ناصرالدین شاه است، همان زبان سلطانی. اما عملکردش چیزیست شبیه رهبران تجددخواه غربی. رهبری که بهترینها را برای سرزمینش میخواهد و به حکم تجربهای که در ۳۷ سال سلطنت اندوخته، میبیند آنچه جامعه شتابان به سمتش بال میگشاید چه سقوط هولناک و مهیبی است.
۴- این ناتوانی شاه در استفاده از زبان فارسی را مقایسه کنید با امکان تاریخی که منبر و موعظه برای رهبران جمهوریاسلامی فراهم کرده است. جایگاه خامنهای در آن بالای منبر دوگانه است. او دائما میان “منِ حقیر و کمترین” و “منِ ولیفقیه، جانشین خدا و مجری احکام قرآن” در رفت آمد است.
۵- آن زمان که میخواهد تهدید کند از زبان خداوندی قهار صحبت میکند و آن زمان که تصمیم بر مظلومنمایی میگیرد، ریاکارانه خود را حقیر میخواند. دوگانهای که به او کمک میکند تا در ذهن هوادارنش تصویری که میخواهد را بسازد. تصویری از مردی ضعیف که به اتکای مشیت الهی قدرتمند گشته است.
۶- چنین ظرفیتهایی را شاه در اختیار نداشت. نه تنها شاه ظرفیتهای زبان فارسی را نمیشناخت، که زبان فارسی هم برای نقشی که او برعهده گرفته بود تکامل نیافته بود. نکتهای که باعث شد صدای او در حساسترین لحظات تاریخ معاصرما شنیده نشود و انقلابی چنین ویرانگر تمام کشتههای او را بر باد دهد.
۷- بخشی از این مشکل را رضاپهلوی هم به ارث برده است. بهترین مصاحبههای او هم به انگلیسیست. فارسی او نوجوان و کم سن و سال است. حال آنکه وقتی به انگلیسی صحبت میکند مرد جاافتادهایست متعلق به این عصر. ارزشهای جهان آزاد را درک میکند و مایل است آنها را به سرزمین خود هم بیاورد.
۸- بنظرم ما به رضاپهلوی نیازمندیم. چه خوشمان بیاید و چه خوشمان نیاید نام او تنها نامیست که در خیابانهای ایران فریاد زده میشود. جو جامعه به نفع اوست. در نبود حزب یا سازمانی که سنت سیاسی جدیدی را شکل داده باشد، جایگاه او در این مسیر، امکان مهمی است که صرفنظر از آن شرط عقل نیست.
۹- اینجاست که بنظرم باید به او کمک شود تا به فراخور نیاز، زبانش رنگ خشم، مهربانی یا هیجان بگیرد. او باید بتواند در زمانیکه جامعه سرکوبی چنین وسیع و خشن را از سر گذرانده است صدای خشمگین ایرانیان باشد. مردم باید بتوانند از لابلای کلمات او رنجهای خود را بیابند و با آن همراه شوند.
۱۰- اینها کار آسانی نیست. برای آنکه در ایران زندگی میکند هم آسان نیست. اما چارهای نیست، ما در گردنه حساسی قرار داریم و تنبلی جمعی ما ایرانیان در تشکیل سازمانی که در این احوال به کمکمان بیاید را او، تنها نهاد تاریخیای که میتواند قدرت روحانیت را پس بزند، باید جبران کند.